0

سبد خرید

0
جمع کل: ۰ تومان
هیچ محصولی در سبدخرید نیست.
مواردی که در سبد خود قرار داده اید در این قسمت می توانید تسویه نمایید.
جستجو کردن
بستن این جعبه جستجو.

معنی compound (کتاب 1100 واژه، هفتۀ اول، روز سوم، لغت چهارم)

معنی Compound| کتاب 1100 واژه

همراهان گرامی، چنانچه از مطالب و مقالات آموزشی سایت هگزپاد رضایت دارید، می‌توانید از طریق لینک زیر با حمایت‌های مالی خود ما را در جهت توسعۀ این مسیر یاری نمایید.

Donate

تلفط (UK)تلفط (US)معنیلغت
ترکیب مجتمع، محوطه، حیاطCompound (n)
مُرَکب، آمیختهCompound (adj)
افزودن، تشدید کردن، وخیم‌تر کردن ترکیب کردن، درست کردن آمیختن، مخلوط کردن حساب کردن مصالحه کردن، توافق‌ کردنCompound (v)

 

سلام به دوستان عزیز سایت هگزپاد،

در این مقاله قصد داریم واژۀ compound، چهارمین لغت از واژگان هفتۀ اول، روز سومِ کتاب ۱۱۰۰ واژه را بررسی کنیم.

برای مشاهدۀ سایر پست‌های مربوط به کتاب ۱۱۰۰ واژه اینجا کلیک کنید.


معنی compound

لغت compound از نظر دستوری در جمله نقش اسمی، صفتی و فعلی دارد و از معانی گوناگونی برخوردار است. در ادامه به بررسی معنی compound در سه نقش ذکر شده همراه با مثال می‌پردازیم.

 

معنی Compound| کتاب 1100 واژه
معنی Compound| کتاب 1100 واژه

 


معنی compound در نقش اسم

لغت compound در نقش اسم در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد به‌صورت زیر تعریف شده است:

1. [countable] a thing consisting of two or more separate things combined together.
1. (اسم قابل‌شمارش) ترکیب

 

مثال: 
* Honey is a compound of water, sugar, vitamins and enzymes. 
* عسل ترکیبی از آب، شکر، انواع ویتامین‌ها و آنزیم‌ها است.

 

معنی Compound| کتاب 1100 واژه
معنی Compound| کتاب 1100 واژه

 

2. [countable, chemistry] a substance formed by a chemical reaction of two or more elements in fixed amounts relative to each other
2. (اسم قابل‌شمارش، در علم شیمی) ترکیب

 

مثال:
* Salt is a compound of sodium and chlorine. 
* نمک ترکیبی از سدیم و کلر است.

 

متضاد Compound به معنای ترکیبمترادف Compound به معنای ترکیب

Element

Amalgam

Combination

Mixture

Blend

Composite

Conglomerate

Fusion

Synthesis

Alloy

Medley

Meld

 

3. [countable] an area surrounded by a fence or wall in which a factory or other group of buildings stands.
3. (اسم قابل‌شمارش) مجتمع، کوی، محوطه، حیاط

 

مثال:
* Police fired on them as they fled into the embassy compound
* وقتی پا به فرار گذاشتند و وارد محوطۀ سفارت شدند، نیروهای پلیس به سمتشان شلیک کردند.

 

مترادف Compound به معنای محوطه

Yard

Enclosure

 

 


معنی compound در نقش صفت

لغت compound در نقش صفت در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد به‌صورت زیر تعریف شده است:

 

"Formed of two or more parts."
مُرَکب، ترکیب یافته، آمیخته

 

مثال:
* The new company will have a compound name. 
* بر روی شرکت جدید نام مرکبی خواهند گذاشت.

 

 

متضاد Compound به معنای آمیخته و مُرَکبمترادف Compound به معنای آمیخته و مُرَکب

Single

Complex

Simple

Composite

Pure

Conglomerate

Unmixed

Intricate

Not simple

Multiple

 


معنی compound در نقش فعل

 

Verb forms:

plural present tense: compound

3rd person singular present tense: compound

present participle: compounding

past tensepast participle: compounded

 

معنی compound در نقش فعل در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد اینگونه تعریف شده است:

 

1. compound something: to make something bad become even worse by causing further damage or problems.
1. (مسئله، مشکلات) افزودن، تشدید کردن، وخیم‌تر کردن، اضافه کردن

 

مثال:
* Management crises are compounding the problems. 
* بحران‌های مدیریتی مشکلات را تشدید می‌کنند.

 

معنی Compound| کتاب 1100 واژه
معنی Compound| کتاب 1100 واژه

 

 

متضاد Compound به معنای تشدید کردنمترادف Compound به معنای تشدید کردن

Decrease

Add to

Lessen

Aggravate

Minimize

Augment

Moderate

Complicate

Modify

Exacerbate

Heighten

Intensify

Magnify

Worsen

 

 

2. be compounded of/from something [formal]: to be formed from something.
2. (رسمی) ترکیب کردن، ساختن، درست کردن
مثال:
* This dialect is compounded of Spanish and Dutch. 
* این گویش ترکیبی از زبان اسپانیایی و هلندی است.

 

متضاد Compound به معنای ترکیب کردنمترادف Compound به معنای ترکیب کردن

Divide

Amalgamate

Part

Blend

Segregate

Coalesce

Combine

Concoct

Fuse

Intermingle

Meld

Mingle

Mix

Synthesize

Unite

 

3. (be) compounded with something [often passive/ formal or specialist]: to mix something together.

3. (معمولاً در جملات مجهول و حوزه‌های تخصصی مثل علم شیمی به‌کار می‌‌رود) آمیختن، مخلوط کردن

 

مثال:

* Liquid soaps are compounded with disinfectant. 

* صابون‌های مایع با مادۀ ضدعفونی آمیخته می‌شوند.

 

4. compound something [finance]: to pay or charge interest on an amount of money that includes any interest already earned or charged.

4. (مالی و بانکداری) حساب کردن

مثال:

* The bank interest is compounded quarterly. 

* سود بانکی سه ماهه حساب می‌شود.

معنی Compound| کتاب 1100 واژه
معنی Compound| کتاب 1100 واژه

 

 

همچنین در فرهنگ لغت انگلیسی Collins تعریف دیگری نیز از فعل compound ارائه شده است:

5. compound with: to settle by mutual agreement.

5. مصالحه کردن، توافق‌ کردن، کنار آمدن

مثال:

* They compounded with enemy for peace. 

* آن‌ها برای برقراری صلح با دشمن توافق کردند.

معنی Compound| کتاب 1100 واژه
معنی Compound| کتاب 1100 واژه

 

مترادف Compound به معنای مصالحه کردن

Agree

Come to an agreement

Come to terms

Compromise

Make an arrangement

Settle

 


اصطلاحات با compound

در فرهنگ لغت انگلیسی Collins اصطلاح زیر بدین صورت تعریف شده است:

compounding a felony (crime): to agree, for a bribe or repayment, not to inform about or prosecute for a felony (or crime). It is an illegal act.

حق‌السکوت گرفتن، (در مقابل رشوه) از تعقیب قانونی صرف‌نظر کردن، مصالحه با جرم

مثال:

* Do you ask me to compound a felony

* از من می‌خواهی که حق‌السکوت بگیرم؟

 


سپاس که تا انتهای این بخش همراه ما بودید.

ضمناً لغت سوم روز سوم از هفتۀ اول (Annals) را می‌توانید در اینجا و لغت پنجم روز سوم از هفتۀ اول(Tinge) را در اینجا مشاهده کنید. 

اگر نظر یا سوالی در ارتباط با معنی Compound دارید خوشحال می‌شویم در بخش دیدگاه‌ها در انتهای صفحه با ما در میان بگذارید.

موفق باشید

اشتراک در
اطلاع از
guest
لطفا نام و نام خانوادگی خود را در کادر وارد نمایید.
لطفا ایمیل خود را وارد نمایید.

0 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده تمام دیدگاه‌ها
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی
ارسال به ایمیل
https://hexpod.ir/?p=5061