معنی perceive (کتاب 1100 واژه، هفتۀ اول، روز چهارم، لغت پنجم)

تاریخ نوشته: ۲۹ فروردین, ۱۴۰۱

همراهان گرامی، چنانچه از مطالب و مقالات آموزشی سایت هگزپاد رضایت دارید، می‌توانید از طریق لینک زیر با حمایت‌های مالی خود ما را در جهت توسعۀ این مسیر یاری نمایید.

Donate

تلفط (UK)	تلفط (US)	معنی	لغت
		1- تلقی کردن، تعبیر کردن، فهمیدن، درک کردن، دریافتن 2- متوجه شدن، پی بردن، مشاهده کردن، دویدن، دریافتن، ملتفت شدن	Perceive(v)
		ادراک کننده	Perceiver(n)
		1- قابلیت مشاهده، مشاهده پذیری، قابلیت رؤیت 2- ادراک‌‌‎ پذیری، قابلیت ادراک	Perceivability(n)
		1- قابلیت مشاهده، مشاهده پذیری، قابلیت رؤیت 2- ادراک‌‌‎ پذیری، قابلیت ادراک	Perceptibility(n)
		1-استنباط، برداشت، تلقی، دریافت، تعبیر 2- مشاهده، درک، دریافت، احساس 3- فهم، قدرت، دریافت، بصیرت، بینش، هوشمندی، ذکاوت، فراست، تیزبینی	Perception(n)
		هوشمندی، تیزبینی، فراست، ذکاوت	Perceptiveness(n)
		دریافتنی، قابل فهم، قابل مشاهده، قابل رؤیت، فهمیدنی، قابل درک	Perceivable(adj)
		1-قابل ملاحظه، چشمگیر، قابل توجه 2- محسوس، ملموس، مشهود، قابل مشاهده، قابل درک	Perceptible(adj)
		1- تیزهوش، زیرک، تیزفهم، تیزبین 2- ادراکی	Perceptive(adj)
		به‌طور چشمگیری، به‌وضوح، به‌صورت محسوسی، به‌نحو قابل مشاهده‌ای، به‌نحو قابل ملاحظه‌ای	Perceptibly(adv)
		هوشمندانه، باهوشمندی، با تیزبینی، با ذکاوت تمام، از روی فراست	Perceptively(adv)

سلام به دوستان عزیز سایت هگزپاد،

در این مقاله قصد داریم معنی perceive، پنجمین لغت از واژگان هفتۀ اول، روز چهارمِ کتاب ۱۱۰۰ واژه را بررسی کنیم.

برای مشاهدۀ سایر پست‌های مربوط به کتاب ۱۱۰۰ واژه اینجا کلیک کنید.

معنی perceive

لغت perceive از نظر دستوری در جمله نقش فعلی، اسمی، صفتی و قیدی دارد و از معانی متعددی برخوردار است. در ادامه به بررسی معنی perceive در چهار نقش ذکر شده همراه با مثال می‌پردازیم.

معنی perceive در نقش فعل

Verb forms:

plural present tense: perceive

3rd person singular present tense: perceives

present participle: perceiving

past tense, past participle: perceived

معنی perceive در نقش فعل در فرهنگ لغت انگلیسی Longman به دو صورت زیر تعریف شده است:

1. to understand or think of something or someone in a particular way.

1. فهمیدن، درک کردن، دریافتن، تعبیر کردن، تلقی کردن

فعل perceive در این معنا در دو ساختار به‌کار می‌رود که هر کدام را با ذکر مثالی بیان می‌کنیم:

a. perceive something/somebody as something

مثال:

* This discovery was perceived as a major breakthrough.

* این دستاورد به‌منزلۀ پیشرفت بزرگی تلقی می‌شد.

b. perceive something/somebody to be something

مثال:

* Often what is perceived to be aggression is simply fear.

* اغلب ترس را پرخاشگری تلقی می‌کنند.

متضاد Perceive در نقش فعل به معنی درک کردن		مترادف Perceive در نقش فعل به معنی درک کردن
	Misapprehend		Appreciate
	Misconceive		Apprehend
	Misconstrue		Comprehend
	Misinterpret		Conclude
	Misperceive		Deduce
	Misread		Feel
	Mistake		Gather
	Misunderstand		Get
			Get the message about
			Get the picture about
			Grasp
			Know
			Learn
			See
			Sense
			Realize
			Understand

2. to notice, see, or recognize something.

2. متوجه شدن، پی بردن، مشاهده کردن، دیدن، دریافتن، ملتفت شدن

مثال:

* Cats are not able to perceive color.

* گربه‌ها متوجه رنگ‌ها نمی‌شوند.

* He perceived that there was no other way out of the crisis.

* دریافت که راه گریز دیگری از این بحران نیست.

متضاد Perceive در نقش فعل به معنای متوجه شدن		مترادف Perceive در نقش فعل به معنای متوجه شدن
	Disregard		Behold
	Ignore		Catch sight of
	Miss		Descry
	Neglect		Discern
	Overlook		Discover
	Overpass		Distinguish
	Pass over		Espy
			Glimpse
			Identify
			Make out
			Note
			Notice
			Pick out
			Recognize
			Remark
			See
			Spot

معنی perceive در نقش اسم

پنج اسم از این فعل مشتق می‌شوند:

1. اسم “perceiver” به‌معنای «ادراک‌کننده»

2. اسم “perceivability” به‌معنای «1. قابلیت مشاهده، مشاهده‌پذیری، قابلیت رؤیت؛ 2. ادراک‌پذیری، قابلیت ادراک»

3. اسم “perceptibility“ به‌معنای «1. قابلیت مشاهده، مشاهده‌پذیری، قابلیت رؤیت؛ 2. ادراک‌پذیری، قابلیت ادراک»

مثال:

* Its main function is to improve perceptibility of traffic signals for pedestrians.

* عملکرد اصلی آن بهبود مشاهده‌پذیری چراغ‌های راهنمایی و رانندگی برای عابران پیاده است.

4. اسم “perception“ که در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد سه معنی برای آن ارائه شده است:

a. [uncountable, countable] an idea, a belief or an image you have as a result of how you see or understand something.

(اسم قابل شمارش و غیرقابل شمارش) استنباط، برداشت، تلقی، دریافت، تعبیر

مثال:

* Recently the public perception of the government’s performance has been changed.

* اخیراً برداشت مردم از عملکرد دولت تغییر کرده است.

b. [uncountable] the way you notice things, especially with the senses.

(اسم غیر قابل شمارش) مشاهده، درک، دریافت، احساس

مثال:

* Drugs can alter your perception of reality.

* مواد مخدر درک انسان از واقعیت را تغییر می‌دهد.

مترادف Perception در نقش اسم به معنای درک و احساس
	Apprehension
	Awareness
	Conception
	Consciousness
	Feeling
	Grasp
	Idea
	Impression
	Notion
	Observation
	Recognition
	Sensation
	Sense
	Taste
	Understanding

c. [uncountable] the ability to understand the true nature of something.

(اسم غیرقابل شمارش) فهم، قدرت دریافت، بصیرت، بینش، هوشمندی، ذکاوت، فراست، تیزبینی

مثال:

* She showed great perception in her assessment of the family situation.

* او در ارزیابی موقعیت خانواده فهم بسیاری از خود نشان داد.

مترادف Perception در نقش اسم به‌معنای هوشمندی
	Acuity
	Astuteness
	Cleverness
	Discernment
	Discrimination
	Incisiveness
	Insight
	Intelligence
	Keenness
	Observation
	Perceptiveness
	Perspicacity
	Perspicuity
	Quick-wittedness
	Sharpness
	Shrewdness

5. اسم “perceptiveness“ که در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد بدین صورت تعریف شده است:

[uncountable] the ability to see or understand things quickly, especially things that are not obvious.

(اسم غیرقابل شمارش) هوشمندی، تیزبینی، فراست، ذکاوت، کیاست

مثال:

* Her strength as a novelist lies in her perceptiveness and compassion.

* قدرت او در مقام یک رمان‌نویس در ذکاوت و حس همدردی او نهفته است.

مترادف perceptiveness در نقش اسم
	Acuity
	Astuteness
	Cleverness
	Discernment
	Discrimination
	Incisiveness
	Insight
	Intelligence
	Intuition
	Keenness
	Observation
	Perceptiveness
	Perspicacity
	Perspicuity
	Quick-wittedness
	Sharpness
	Shrewdness
	Understanding

معنی perceive در نقش صفت

از فعل perceive سه صفت مشتق می‌شود:

1. صفت “perceivable” که در فرهنگ لغت انگلیسی Collins بدین صورت تعریف شده است:

“Capable of being perceived.”

قابل مشاهده، قابل رؤیت، فهمیدنی، قابل درک، دریافتنی، قابل فهم

مثال:

* The blossoms have an unpleasant smell, not perceivable at a distance.

* شکوفه‌ها بویی ناخوشایند دارند که از دور قابل فهم نیست.

متضاد perceivable در نقش صفت		مترادف perceivable در نقش صفت
	Buried		Apparent
	Concealed		Clear
	Covert		Conspicuous
	Disappeared		Detectable
	Disguised		Discernible
	Dissolved		Evident
	Evanesced		Exposed
	Evaporated		External
	Faint		Eye-catching
	Hidden		Manifest
	Imperceptible		Noticeable
	Inconspicuous		Observable
	Indiscernible		Outer
	Indistinct		Outward
	Insignificant		Obvious
	Invisible		Overt
	Latent		Patent
	Melted		Perceptible
	Obscure		Plain
	Shrouded		Seeable
	Sightless		Striking
	Slight		Superficial
	Unobservable		Viewable
	Unnoticeable		Visible
	Unobtrusive		Visual
	Vague
	Vanished
	Vaporized
	Viewless

2. صفت “perceptible” که دارای دو معنا است و در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد بدین صورت تعریف شده است:

a. (formal) great enough for you to notice it.

الف. (رسمی) قابل ملاحظه، چشمگیر، قابل توجه

مثال:

* The price increase has had no perceptible effect on sales.

* افزایش قیمت‌ تأثیر قابل توجهی بر فروش نگذاشته است.

b. (specialist) that you can notice or feel with your senses or mind.

ب. (تخصصی) محسوس، ملموس، مشهود، قابل مشاهده، قابل رؤیت، قابل فهم، قابل درک، قابل ادراک

مثال:

* Michael gave him a barely perceptible smile.

* مایکل لبخندی تحویلش داد که زیاد محسوس نبود.

متضاد perceptible در نقش صفت		مترادف perceptible در نقش صفت
	Buried		Appreciable
	Concealed		Apprehensible
	Covert		Detectable
	Disguised		Discernible
	Faint		Distinguishable
	Hidden		Palpable
	Inaudible		Sensible
	Inconspicuous
	Indistinct
	Insignificant
	Intangible
	Invisible
	Slight
	Trivial
	Unnoticeable
	Unobtrusive
	Vague

3. صفت “perceptive” که دارای دو معنا است و در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد بدین صورت تعریف شده است:

a. having or showing the ability to see or understand things quickly, especially things that are not obvious.

الف. تیزهوش، زیرک، تیزفهم، تیزبین

مثال:

* It is very perceptive of you to notice that.

* این از تیزبینی بسیار شماست که متوجه آن شدید.

متضاد perceptive در نقش صفت		مترادف perceptive در نقش صفت
	Brainless		Discerning
	Dense		Insightful
	Dull		Prudent
	Dumb		Sagacious
	Feebleminded		Sage
	Foolish		Sapient
	Idiotic		Wise
	Imbecile
	Knuckleheaded
	Moronic
	Obtuse
	Purblind
	Silly
	Simple
	Slow
	Slow-witted
	Stupid
	Thoughtless
	Undiscriminating
	Unintelligent
	Woodenheaded

b. connected with seeing, hearing and understanding.

ب. ادراکی

معنی perceive در نقش قید

از فعل perceive دو قید مشتق می‌شود:

1. قید “perceptibly” که در فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد بدین صورت تعریف شده است:

“In a way that is great enough for you to notice; in a way that you can notice or feel with your senses.”

به‌صورت محسوسی، به نحو قابل مشاهده‌ای، به‌طور چشمگیری، به‌نحو قابل ملاحظه‌ای، به‌وضوح

مثال:

* Income per head rose perceptibly.

* درآمد سرانه به‌طور چشمگیری افزایش یافت.

متضاد Perceptibly در نقش قید		مترادف Perceptibly در نقش قید
	Faintly		Aloud
	Feebly		Audibly
	Inaudibly		Blatantly
	Low		Bloody
	Noiselessly		Boisterously
	Quietly		Clamorously
	Silently		Clearly
	Softly		Discernibly
	Soundlessly		Distinctly
	Voicelessly		Distinguishably
			Loudly
			Lustily
			Mightily
			Murder
			Noisily
			Out loud
			Plainly
			Resonantly
			Resoundingly
			Stridently
			Thunderously
			Uproariously
			Verbally
			Vocally
			Vociferously